۱۶.۱۰.۹۰

مارمولک

یه روز یه آخونده میخواسته بره بالای منبر پاش گیر میکنه میخوره زمین و یه بسته پاسور(ورق) از جیبش میوفته، ورقا همش پخش میشن رو زمین همه مردم داشتن میدیدن. آخونده هم ریلکس خم میشه و ورقا رو جمع میکنه بعد میگرده تو ورقا یه ورقو نشون میده به مردم میگه: اینو میبینید؟ بی‌بیه گیشنیزه. اینو میبینین؟ این بیبیه دله . ولی هیچکدوم بی بی زینب نمیشن عوه عوه عوه عوه (گریه ی حضار).


پ.ن : این یک داستان واقعی بود