۱۹.۸.۸۹

پدر همیشه صلاح بچه‌شو می‌خواد

بچه بودیم ، یه مرد خوش اخلاق مهربون همسایمون بود که بابام خیلی‌ باهاش مخالف بود،

یه روز داداشم از بابام پرسید : چرا اینقد از مرده بد میگی‌، چرا از جلو در خونه‌ش رد نشیم ؟ چرا باهاش حرف نزنیم؟ ، اون که همیشه میخنده ، خوش اخلاقه ...

بابام حرفشو قطع کرد گفت : آخه تو چی‌ میفهمی ؟ من که نمی‌خوام کونت بذارم ، اونی که بهت می‌‌خنده می‌خواد ...

.

.


چند سال بعد معلوم شد مرده چیکاره‌ بوده و من کونم رو مدیون پدرم هستم

هیچ نظری موجود نیست: